sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

صبا دخمل بابا

آب بازی وتاب بازی روز سیزده بدر

عیدم داره تموم شد ودوباره همه چی مثل قبل میشه  بابایی میره سرکار باز منو صبا تنها میشیم خاله زری وعمه معصومه میرن تهران وباز ازما دور میشن تو تا میای بشناسیشون وباهاشون غریبی نکنی اونا میرن وتو فراموششون میکنی  خیلی سخته آدم تو شهر دیگه دور از خانوادش باشه من  که واقعا طاقت ندارم همیشه هم دلم واسه عمه وخاله میسوزه آخه اونا خیلی تنهان هرچند تو تهران خیلی از فامیلا هستند ولی  گاهی وقتا وقتی غصه داری وقتی دلت میخواد با کسی دردودل کنی حتی وقتی خیلی خوشحالی  هیچکی مثل خانوادت  نمیتونه شریک غصه ها وشادیات باشه نمیدونم چرا اینا رو نوشتم ولی همیشه روز  بعد از سیزده این خاله زریه که با بغض ازمون خداحافظی میکنه وراهی...
21 ارديبهشت 1392

دخملی و زنگ تفریحاش

چند روزه هوا خوب شده و مامان یه برنامه جدید واسه دخملی گذاشته  صبحها که از خواب بیدار میشی و مامان کاراشو انجام میده با هم میریم تو پیلوت دمپایهاتو پات میکنم وتو کلی بازی میکنی گاهی وقتا هم میریم تو پیاده رو کنار خیابون وبا هم یه خورده قدم میزنیم من بهش میگم زنگ تفریح  آخه واسه تو مثل زنگ تفریح میمونه شاید به خاطر اینه که خونمون کوچیکه علاوه بر اون آپارتمانی هم  هست احساس میکنم  تو خونه دلت میگیره بریم ادامه اینم کارایی که حتما باید تو زنگ تفریحت انجام بدی اول از همه باید بری از پشت پنجره خیابون رو نگاه کنی ا وقتی از اونجا خسته میشی میری پله نوردی خوشحالی از اینکه یه ردیف تموم شد رسیدی به پاگرد اول ...
21 ارديبهشت 1392

18 ماهگیت مبارک

دخترم  امروز 18 ماهت تموم شد خیلی دوست دارم عزیزم امروز واکسنم داشتی ولی گذاشتم چند روز دیگه ببرمت آخه امشب خونه مامان بابایی دعوتیم فرداشبم خونه مامان خودم دیدم اونجا میریم اذیت میشی   ...
10 ارديبهشت 1392

مادر

  کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواه...
10 ارديبهشت 1392

صبا کوچولوی ناناز ما از تولد تا یک سالگی

     صبا کوچولوی من ساعت دوازده ونیم دهم ابان ماه سال نود به دنیا اومده ،یه فرشته کوچولو وناز که خدا به من وهمسرم هدیه داده ،صبا اولین فرزند ماست واین اولین تجربه پدر  ومادر شدنمونه، امیدوارم بتونیم  همیشه در کنارش باشیم ، همینطور صبا اولین نوه مامان وبابامم هست واسه همین خیلیا منتظر به دنیا اومدنش بودندالبته دخترم از طرف مامانش نهمین نوه وجزء آخرین نوهاست     این عکسهای یک روزگی صباکوچولوی منه که توی بیمارستان ازش گرفتم  صباجونم  یه قلب کوچولو وقرمز روپیشونیش داره من میگم این نشونه ی عشق زیاد من و مامانشه از نظر علمی هم ثابت شده مگه نه؟ فرشته کوچولوی من خیلی دوست دارم ...
7 ارديبهشت 1392

دومین بهار دخملی

  سال 91 هم تموم شد سالی که با وجود تو پر از خاطره شد واسمون از خدا ممنونم اول به خاطر اینکه یکی از فرشته هاشو به من وبابایی داد وهزاران بار شکر گذارشم واسه همه روزای قشنگی که به زندگیمون هدیه داد تا چشم به هم زدیم 365 روز گذشت تو هر روز بزرگتر و شیرین تر شدی ومن وبابایی هروز عاشقترت شدیم  هرلحظه بهت وابسته تر شدیم دخترم منو بابایی بی نهایت دوستت داریم وجود تو نهایت خوشبختیمونه خنده های قشنگت معنی زندگیمونه خوشحالی تو تمام آرزومونه  دومین بهار زندگیتم از راه رسید امیدوارم سال جدید واسه همه ی عزیزانم پر از شادی وسلامتی باشه  لحظه ی سال تحویل فقط دنبالت بودم که لباساتو بپوشم وموهاتو درست کنم  دخملی هم که خوب هم...
7 ارديبهشت 1392

صبا وکیک تولد مامان

 امشب تولد مامانی بودوبابایی هم منو سورپرایز کرد وکلی تدارک دیده بود دست بابایی درد نکنه که این همه زحمت کشیده دخمل خانمی منم تا کیک رو روی میز دید شروع کرد همه ژلهاشو با انگشت خوردن وقتی هم که خواستم شمعا رو فوت کنم شما زودتر از من میرفتی فوت کنی ولی چون فوتات کوچولو بود شمعا خاموش نمیشد ومن زودی خاموش میکردم ولی  مجبور میشدیم دوباره روشن کنیم شب خیلی خوبی بود یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم البته این جشن مناسبتای دیگه هم داره هم سالگرد عقد من وبابایی (86/1/10)وهم سالگرد جشن عروسیمون(88/1/9) تو عیده وبه خاطر دید وبازدیدای عید بابایی همه رو خلاصه کرده تو یک شب بازم ممنون عشقم عسکای دخملی در حال ژله خوردن تو ادامه  ک...
7 ارديبهشت 1392

ولنتاین مبارک عروسکم

صبا جونم امروز روز عشقه، تو عشق من وبابایی هستی عاشقانه دوستت داریم   اینم کادوی صبا جون به مناسبت روز عشق  که بابایی واست  خریده یکی از عروسکای اسمورفه وقتی دستشو فشار میدی راه میره وآواز میخونه اینا رو نوشتم چون فکر نمیکنم تا چند وقت دیگه یشتر سالم بمونه حداقل بعدا که دیدیش بدونی چه کار میکرده ...
7 ارديبهشت 1392

صبا در جشن کلاس اولی ها

 صبا جونم امروز با مامان رفتی جشن کلاس اولی های ریحانه وعرفان اونجا کلی برنامه وشعر گذاشتند تو هم کلی ذوق کردی    بریم ادامهههههههههههههه  اینم ریحانه جون دختر خاله کوچولو که از امروز کلاس اولی شده   اینم پسر دایی کوچولو عرفان جون که اونم امروز کلاس اولی شده ...
7 ارديبهشت 1392