sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صبا دخمل بابا

این روزا

صبا جونم داری بزرگ میشی و هر روز یه کار جدید یاد میگیری چند روز دیگه 22 ماهگیتم تموم میشه وچیزی دیگه تا تولد دوسالگیت نمونده از پیشرفتت تو حرف زدن که هر چی بگم کمه دیگه داری به قول بابایی مثل گنجیشک واسمون جیک جیک میکنی دیگه فقط با جمله منظورت رو میگی  بعضی اوقات یه چیزی میگی که من میمونم از کجا این حرفا رو میاری البته بگم وقتی من وبابایی صحبت میکنیم با اینکه سرگرم بازی هستی ولی گوشت به حرفای ماست کافی من بپش بابای ازت تعریف کنم که کلی ذوق زده میشی و ما رو نگاه میکنی میخندی مخصوصا اگه در مورد جیش کردنت تو دستشویی باشه یکی دیگه از کارایی که خوب یاد گرفتی تشخیص رنگاست رنگای زرد سبز آبی بنفش سفید ونارنجی رو کامل یاد گرفتی وعلاوه بر مدا...
29 مرداد 1392

18 ماهگی دخملی

دختر عزیزم این ماهم تموم شد وداری وارد 19 ماهگیت میشه این ماه خیلی تو حرف زدن پیشرفت کردی سطح واژگانت خیلی وسیع شده تقریبا هر چی من وبابایی بگیم تو هم دست وپا شکسته تکرار میکنی میتونی جمله های سه کلمه ای وحتی چهار کلمه ای بگی من وبابایی دیگه منظور حرفاتو کاملامیفهمیم وتو هم کاملا منظور ما رو میفهمی تو این ماه تقریبا تو تموم کارات پیشرفت داشتی بعد از واکسنت هم اشتهات دوباره خوب شده و بهتر از قبل غذا میخوری البته بازم باید کلی سرگرم باشی تا غذا بخوری ولی با این وجود بیشتر غذا میخوری منم بیشتر از قبل واست وقت میذارم هر وعده غذات تقریبا یک ساعت طول میکشه ولی هنوز نتونستم از پوشک بگیرمت میدونم آمادگیشو داری ولی چرا با هام همکاری نمیکنی دل...
25 خرداد 1392

دخمل کوچولو پسر میشه

بریم ادامه      امروز منو دختر کوچولوم باهم رفتیم آرایشگاه این اولین باریه که میبرمت آرایشگاه البته قبلا مادر جون چند بار موهاتو کوتاه کرده بود ولی این دفعه خودم بردمت آرایشگاه محسن،الان که از آرایشگاه اومدی خیلی شبیه پسرا شدی بعد با مامان رفتی حموم چون کلی مو به گردنت چسبیده بود حالا هم که از حموم اومدی به هیچ وجه هم حاضر نیستی روسری سرت کنی حتی اگه شبیه پسرا شی ...
21 ارديبهشت 1392

صبا وگوشی تلفن

  اینم دخملی من وقتی گوشی تلفن رو ول نمیکنه این تازه اولشه بریم ادامه اینم بقیه داستان... حالا چرا عصبانی میشی؟ گوشی رو درست بگیر دوباره چی شد چرا گریه میکنی؟ بازم که عصبانی شدی فکر کنم دیگه خسته شدی داری تلفن رو میزاری نه مثل اینکه اشتباه کردم اون گوشت خسته شد حالا یه کم از این گوشت استفاده می کنی بالاخره  خسته شدی   ...
21 ارديبهشت 1392

دخملی ما وبازییاش

امروز وقتی من ومامانی داشتیم نهار میخوردیم شما هم هوس کردی با ما دالی بازی کنی میرفتی پشت جلودری دالی میکردی، تو خونه اینجا مخصوص دالی بازی شماست عکسا تو ادامه مطلب اینم عکسای دخملی این حرکت آخریه نمیدونم چی بود دیگه فکر کنم داری جلو آیینه با خودت دالی میکنی ...
21 ارديبهشت 1392

صبا داره غذا میخوره

اینم  دخمل من وقتی داره غذاهای مورد علاقش رو میخوره کلا بد غذا هستی هر غذایی رو راحت قبول نمیکنی این غذاها رو هم که دوست داری واسه اینه که خودت راحت با دست ور میداری ومیخوری خیلی دوست نداری با قاشق بهت غذا بدم غذاهایی که راحت برداشته میشن رو بیشتر دوست داری البته منم یه جایی خونده بودم بچه ها غذاهای انگشتی رو بیشتر دوست دارند فقط میترسم این عادت تو سرت بمونه وهمیشه بخوای با دست غذا بخوری دختر گلم نمیدونی وقتی واست غذا درست میکنم وتو با اشتها میخوری من چقدر ذوق میکنم همیشه  به مامانایی که بچشون خوش اشتهاس حسودیم میشه همه میگن اگه ازشیر بگیرمت اشتهات خوب میشه ولی من میخوام تا دو سالگی شیرت بدم خداکنه بعدش خوب بشی، نمیخوام غذا بخوری...
21 ارديبهشت 1392

دخملی خودکار به دست

امروز دخملی من هنرمند میشه ومیخواد به مامان ثابت کنه که هنراش فقط به کتاب نقاشیش ختم نمیشه هنرای دیگه هم داره واسه همین از یه لحظه غفلت من استفاده کردی و رو پاهات کلی خط خطی کردی منم چون میخواستم شب ببرمت حموم گذاشتم هر چقدر دوست داری پاهاتو خط خطی کنی   بریم ادامه صبا جون ببین هنراتو نقاشیت تموم شد دخملی حالا نوبت حمومه صبا خانومم که اصلا حموم رو دوست نداره تو حموم فقط گریه مکینی ومیگی بع یعنی بریم این چند تا عکسم با کلی ترفند تونستم ازت بگیرم ...
21 ارديبهشت 1392

مهمون اومده واسه دخملم

امشب دخملی من دو تا مهمون داره ریحانه ونفیسه دختر خاله جونی ها که قراره امشب وفرداشب خونه ما باشن آخه خاله وشوهرش رفتند تهران ،اشتباه شد سه تا مهمون داره یه مهمون کوچولو نازم  که تو ادامه عکسشو گذاشتم    وقتی نفیسه وریحانه میخواستند بخوابن تو هم از رو تخت میومدی پایین وسریع میرفتی وسطشون دراز میکشیدی   اینم مهمون سوم صبا خانوم که این دو روزه که دختر خاله ها اومدند خرگوششونم با خودشون آوردند بهت خیار دادیم که بدی خرگوش بخوره تو هم دیدی اون نخورد زود دهنت کردی ویه تیکشو کندی من زودی از دهنت در آوردم وشما هم زدی زیر گریه ...
21 ارديبهشت 1392

آب بازی وتاب بازی روز سیزده بدر

عیدم داره تموم شد ودوباره همه چی مثل قبل میشه  بابایی میره سرکار باز منو صبا تنها میشیم خاله زری وعمه معصومه میرن تهران وباز ازما دور میشن تو تا میای بشناسیشون وباهاشون غریبی نکنی اونا میرن وتو فراموششون میکنی  خیلی سخته آدم تو شهر دیگه دور از خانوادش باشه من  که واقعا طاقت ندارم همیشه هم دلم واسه عمه وخاله میسوزه آخه اونا خیلی تنهان هرچند تو تهران خیلی از فامیلا هستند ولی  گاهی وقتا وقتی غصه داری وقتی دلت میخواد با کسی دردودل کنی حتی وقتی خیلی خوشحالی  هیچکی مثل خانوادت  نمیتونه شریک غصه ها وشادیات باشه نمیدونم چرا اینا رو نوشتم ولی همیشه روز  بعد از سیزده این خاله زریه که با بغض ازمون خداحافظی میکنه وراهی...
21 ارديبهشت 1392