sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

صبا دخمل بابا

تولد نازنین دختر عمه ی صبا

امروز واسه صبا کوچولوی من یه دخمل عمه ناناز اومده تا وقتی بزرگ بشه همبازی دخملی من بشه،نازنین دخمل عمه سمیرا که حالا میشه دومین نوه خونواده ما  واسه دیدن عکسا بریم ادامه.... صبا جون حاضر شده بریم دیدن دختر عمه سمیرا     اینم نازنین دختر عمه که خیلی شبیه دخمل گل منه مخصوصا این عکس اولیه که تو بیمارستان ازش گرفتم خیلی شبیه صبا جونمه   ...
21 ارديبهشت 1392

18 ماهگیت مبارک

دخترم  امروز 18 ماهت تموم شد خیلی دوست دارم عزیزم امروز واکسنم داشتی ولی گذاشتم چند روز دیگه ببرمت آخه امشب خونه مامان بابایی دعوتیم فرداشبم خونه مامان خودم دیدم اونجا میریم اذیت میشی   ...
10 ارديبهشت 1392

مادر

  کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواه...
10 ارديبهشت 1392

دومین بهار دخملی

  سال 91 هم تموم شد سالی که با وجود تو پر از خاطره شد واسمون از خدا ممنونم اول به خاطر اینکه یکی از فرشته هاشو به من وبابایی داد وهزاران بار شکر گذارشم واسه همه روزای قشنگی که به زندگیمون هدیه داد تا چشم به هم زدیم 365 روز گذشت تو هر روز بزرگتر و شیرین تر شدی ومن وبابایی هروز عاشقترت شدیم  هرلحظه بهت وابسته تر شدیم دخترم منو بابایی بی نهایت دوستت داریم وجود تو نهایت خوشبختیمونه خنده های قشنگت معنی زندگیمونه خوشحالی تو تمام آرزومونه  دومین بهار زندگیتم از راه رسید امیدوارم سال جدید واسه همه ی عزیزانم پر از شادی وسلامتی باشه  لحظه ی سال تحویل فقط دنبالت بودم که لباساتو بپوشم وموهاتو درست کنم  دخملی هم که خوب هم...
7 ارديبهشت 1392

صبا وکیک تولد مامان

 امشب تولد مامانی بودوبابایی هم منو سورپرایز کرد وکلی تدارک دیده بود دست بابایی درد نکنه که این همه زحمت کشیده دخمل خانمی منم تا کیک رو روی میز دید شروع کرد همه ژلهاشو با انگشت خوردن وقتی هم که خواستم شمعا رو فوت کنم شما زودتر از من میرفتی فوت کنی ولی چون فوتات کوچولو بود شمعا خاموش نمیشد ومن زودی خاموش میکردم ولی  مجبور میشدیم دوباره روشن کنیم شب خیلی خوبی بود یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم البته این جشن مناسبتای دیگه هم داره هم سالگرد عقد من وبابایی (86/1/10)وهم سالگرد جشن عروسیمون(88/1/9) تو عیده وبه خاطر دید وبازدیدای عید بابایی همه رو خلاصه کرده تو یک شب بازم ممنون عشقم عسکای دخملی در حال ژله خوردن تو ادامه  ک...
7 ارديبهشت 1392

ولنتاین مبارک عروسکم

صبا جونم امروز روز عشقه، تو عشق من وبابایی هستی عاشقانه دوستت داریم   اینم کادوی صبا جون به مناسبت روز عشق  که بابایی واست  خریده یکی از عروسکای اسمورفه وقتی دستشو فشار میدی راه میره وآواز میخونه اینا رو نوشتم چون فکر نمیکنم تا چند وقت دیگه یشتر سالم بمونه حداقل بعدا که دیدیش بدونی چه کار میکرده ...
7 ارديبهشت 1392

صبا در جشن کلاس اولی ها

 صبا جونم امروز با مامان رفتی جشن کلاس اولی های ریحانه وعرفان اونجا کلی برنامه وشعر گذاشتند تو هم کلی ذوق کردی    بریم ادامهههههههههههههه  اینم ریحانه جون دختر خاله کوچولو که از امروز کلاس اولی شده   اینم پسر دایی کوچولو عرفان جون که اونم امروز کلاس اولی شده ...
7 ارديبهشت 1392

دخمل کوچولوی من تو لباس حضرت علی اصغر

    امسال قصد داریم ببریمت همایش شیر خوارها پارسال خیلی کوچیک بودی ونشد بریم آخه فقط یک ماهت بود ،این لباسا رو هم مادرجونت از همایش پارسال واست گرفته ونگهداشته الانم تنت کردیم ببینیم اندازته که هم اندازته وهم خیلی بهت میاد واقعا ناز شدی، همایش چند روزه دیگس         ...
7 ارديبهشت 1392
1