sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

صبا دخمل بابا

خاطرات اولین سفر شمال

بالاخره بعد از دو هفته که از اومدنمون میگذره فرصت شد بیام وعکساتو بزارم بعداز ظهر یکشنبه 2 تیر به سمت بابلسر حرکت کردیم شب رو دامغان موندیم وصبح از جاده قشنگ   چشمه علی رفتیم بابلسر خیلی خوش گذشت شما هم یه کوچولو اذیت کردی ولی با این حال به یاد موندنی شد اینم یه منظره قشنگ از شالیزارهای جاده ی کیاسر  حتی آب داخل شالیزارها هم دیده میشه الان که دارم میبینم دوباره دلم هوس مسافرت کرده با اینکه تو راه برگشت دوست داشتم زود برسیم خونه عکسای دخملی تو ادامه   اولین باری که آوردیمت کنار دریا  قبل از اینک بیایم کنار دریا از پنجره ی سوئیت دریا رو دیدی کلی تعجب کرده بودی منوبابایی با اینکه یه کوچولو خسته بودیم وهنوز وس...
24 تير 1392

18 ماهگی دخملی

دختر عزیزم این ماهم تموم شد وداری وارد 19 ماهگیت میشه این ماه خیلی تو حرف زدن پیشرفت کردی سطح واژگانت خیلی وسیع شده تقریبا هر چی من وبابایی بگیم تو هم دست وپا شکسته تکرار میکنی میتونی جمله های سه کلمه ای وحتی چهار کلمه ای بگی من وبابایی دیگه منظور حرفاتو کاملامیفهمیم وتو هم کاملا منظور ما رو میفهمی تو این ماه تقریبا تو تموم کارات پیشرفت داشتی بعد از واکسنت هم اشتهات دوباره خوب شده و بهتر از قبل غذا میخوری البته بازم باید کلی سرگرم باشی تا غذا بخوری ولی با این وجود بیشتر غذا میخوری منم بیشتر از قبل واست وقت میذارم هر وعده غذات تقریبا یک ساعت طول میکشه ولی هنوز نتونستم از پوشک بگیرمت میدونم آمادگیشو داری ولی چرا با هام همکاری نمیکنی دل...
25 خرداد 1392

پدر یعنی زندگی

  امروز روز مهربونترین بابای دنیا ست روز عشق من همسر عزیزم من وصبا عاشقتیم خدا رو شکر میکنم که در کنار تو معنای خوشبختی رو احساس میکنم  خوشحالم که صبا معنی پدر رو در نگاه مهربون و پر از عشق تو میبینه ممنونم که هستی و بودنت آرامش منه روزت مبارک عزیزم  این روزا صبا یادت گرفته وقتی بهش میگی چقدر دوستم داری میگه ده تا ده تای صبا واسه من  یعنی اندازه تموم دنیا منم تو رو به اندازه ی همون ده تا ی صبا دوست دارم   راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه ی جوانیش را داد برای شادی روح همه ی باباهای دنیا که دیگه هیچ وقت پیش ...
4 خرداد 1392

واکسن 18 ماهگیت وخونه نشین شدن دخملی

روزشنبه با صبا خانم که خیلی هم خوشحال بود وفکر میکرد داریم میری دَدَر رفتیم واسه زدن واکسن 18 ماهگیت میشه گفت آخریشه چون دیگه تا 6سالگی واکسن نداری وقتی واکسن به دو تا پات خورد دیگه گریت تا چند دقیقه تموم نمیشد ولی تو راه برگشت انگار نه انگار واکسن خوردی رسیدیم خونه وشروع به شیطونی کردی ولی بعدازظهره همون روز درد پات شروع شد و نمیذاشتی بغلت کنم و با هر تکون پات کلی گریه میکردی دوباره برای دومین بار پروژه بای بای پوشکم با شکست مواجه شد ومجبور شدم پوشکت کنم از موقعی که درد پات شروع شد دقیقا 51 ساعت طول کشید تا دوباره سر پا وایستی تو این مدت دخمل مامان خیلی اذیت شدی ومامانی هم کلی واست ناراحت بود ولی کار زیادی هم ازم برنمیومد   چند تا ...
21 ارديبهشت 1392

تولد نازنین دختر عمه ی صبا

امروز واسه صبا کوچولوی من یه دخمل عمه ناناز اومده تا وقتی بزرگ بشه همبازی دخملی من بشه،نازنین دخمل عمه سمیرا که حالا میشه دومین نوه خونواده ما  واسه دیدن عکسا بریم ادامه.... صبا جون حاضر شده بریم دیدن دختر عمه سمیرا     اینم نازنین دختر عمه که خیلی شبیه دخمل گل منه مخصوصا این عکس اولیه که تو بیمارستان ازش گرفتم خیلی شبیه صبا جونمه   ...
21 ارديبهشت 1392

شیرین زبونی های دخملی

میخوام تو این پست تمام کلمه هایی رو که تا الان میتونی بگی واست بنویسم  تاقبل از 18 ماهگیت بعد از اون رو سعی میکنم ماه به ماه بنویسم بعضی از این کلمه ها رو خیلی وقته یاد گرفتی بگی ولی من قبل از این واست ننوشتم یادمه اولین کلمه ای که گفتی بَه بود وبعدش آب رو که میدیدی میگفتی آبَه مامان وبابا که خیلی کامل ودرست میگی وخیلی وقتا اینقدر که منو بابایی رو صدا میکنی کلافه  میشیم  مامان وبابا رو کش دار میگی ماااااااااااااااااااااااامان،باااااااااااااااااااااااااااااابا به به ونی نی   هر موقع که واست چیزی میارم که بخوری حتما باید دوتا از عروسکات که بهشون میگی نی نی رو هم بیاری تا به قول خودت به به بخورن نَه که خیل...
21 ارديبهشت 1392