خاطرات اولین سفر شمال
بالاخره بعد از دو هفته که از اومدنمون میگذره فرصت شد بیام وعکساتو بزارم
بعداز ظهر یکشنبه 2 تیر به سمت بابلسر حرکت کردیم شب رو دامغان موندیم وصبح از جاده قشنگ چشمه علی رفتیم بابلسر
خیلی خوش گذشت شما هم یه کوچولو اذیت کردی ولی با این حال به یاد موندنی شد
اینم یه منظره قشنگ از شالیزارهای جاده ی کیاسر حتی آب داخل شالیزارها هم دیده میشه الان که دارم میبینم دوباره دلم هوس مسافرت کرده با اینکه تو راه برگشت دوست داشتم زود برسیم خونه
عکسای دخملی تو ادامه
اولین باری که آوردیمت کنار دریا قبل از اینک بیایم کنار دریا از پنجره ی سوئیت دریا رو دیدی کلی تعجب کرده بودی منوبابایی با اینکه یه کوچولو خسته بودیم وهنوز وسایل رو جابجا نکرده بودیم آوردیمت کنار دریا تا از این همه زیبایی لذت ببری اولش خیلی خوشت اومد هربار موجا میومدن میدودی عقب باز که موج میرفت زود میرفتی جلو ولی وقتی افتادی وسرتا پا خیس شدی دیگه زیاد خوشت نیومد وبا احتیاط میرفتی جلو
بعد از اینکه اومدیم داخل سوئیت ولباساتو عوض کردیم دیگه ترجیح میدادی از پشت پنجره دریا رو نگاه کنی وتا روز آخر دیگه سمت دریا نمیومدی
اینم شد کار هر روز صبایی که بشینه پشت پنجره ودریا رو ببینه
این تاب محوطه ی هتل بود که از شانس خوب تو وبد شانسی ما درست پشت سوئیت ما بود ومن وبابایی به نوبت میاوردیمت اینجا تا تاب بازی کنی البته من وبابایی هم بی نصیب نموندیم و تو این چند وز کلی تاب بازی کردیم
سجاد همسفر وهمبازیت که دَد..داد صداش میکردی ماهم یاد گرفته بودیم بهش میگفتیم دَد..داد فکر کن هنوزم من عکساتونو که میبینم میگم دَد..داد رو ببین
این اردک تو محوطه ی هتل بغلی بود یه روز که رفته بودیم آب بیاریم وقتی داشتیم بر میگشتیم دنبالمون راه افتاده بود تو هم کلی ذوق کرده بودی در کل عاشق حیونایی
اینجا هم تنها شبی یه که اومدیم کنار ساحل و تو بیدار بودی شبای قبل خواب بودی
مثل ما کفشاتو در آوردی وپا برهنه رو ماسه ها راه میری
اینجا هم یکی از جاده هایی جنگل نوره البته عکست زیاد خوب نیوفتاده تازه از خواب بیدار شده بودی هنوز کسل بودی ولی منظرش قشنگ بود
این دوتا عکس رو وقتی همه تو جو عکس گرفتن بودن شما هم غافل نشدی و هی ژست میگرفتی تا ازت عکس بگیرم
این گاو تو جنگل نور بود البته چند تا بودن که شما منو بابایی رو کلی راه بردی شستا بریم پیش گاوا ولی سرعت اونا زیادتر بود ونمیرسیدیم بهشون بالاخره یکی از گاوا وایستاد
وقتی هم گاوِ داشت میرفت زدی زیر گریه و میخواستی تا ما هم دنبالش بریم
داخل تلکابین نمک آبرود با این که فکر میکردم شاید بترسی ولی خیلی هم ذوق کرده بودی
بالای تلکابین همین یه دونه عکس رو به زور تونستم ازت بگیرم
روز آخر که تو سوئیت بودیم البته الان سوئیت رو تحویل داده بودیم وتو محوطش داشتیم صبحانه میخوردیم
اینم هنرای بابایی روز کنار ساحل بابلسر