sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

صبا دخمل بابا

دخملی خودکار به دست

امروز دخملی من هنرمند میشه ومیخواد به مامان ثابت کنه که هنراش فقط به کتاب نقاشیش ختم نمیشه هنرای دیگه هم داره واسه همین از یه لحظه غفلت من استفاده کردی و رو پاهات کلی خط خطی کردی منم چون میخواستم شب ببرمت حموم گذاشتم هر چقدر دوست داری پاهاتو خط خطی کنی   بریم ادامه صبا جون ببین هنراتو نقاشیت تموم شد دخملی حالا نوبت حمومه صبا خانومم که اصلا حموم رو دوست نداره تو حموم فقط گریه مکینی ومیگی بع یعنی بریم این چند تا عکسم با کلی ترفند تونستم ازت بگیرم ...
21 ارديبهشت 1392

مهمون اومده واسه دخملم

امشب دخملی من دو تا مهمون داره ریحانه ونفیسه دختر خاله جونی ها که قراره امشب وفرداشب خونه ما باشن آخه خاله وشوهرش رفتند تهران ،اشتباه شد سه تا مهمون داره یه مهمون کوچولو نازم  که تو ادامه عکسشو گذاشتم    وقتی نفیسه وریحانه میخواستند بخوابن تو هم از رو تخت میومدی پایین وسریع میرفتی وسطشون دراز میکشیدی   اینم مهمون سوم صبا خانوم که این دو روزه که دختر خاله ها اومدند خرگوششونم با خودشون آوردند بهت خیار دادیم که بدی خرگوش بخوره تو هم دیدی اون نخورد زود دهنت کردی ویه تیکشو کندی من زودی از دهنت در آوردم وشما هم زدی زیر گریه ...
21 ارديبهشت 1392

آب بازی وتاب بازی روز سیزده بدر

عیدم داره تموم شد ودوباره همه چی مثل قبل میشه  بابایی میره سرکار باز منو صبا تنها میشیم خاله زری وعمه معصومه میرن تهران وباز ازما دور میشن تو تا میای بشناسیشون وباهاشون غریبی نکنی اونا میرن وتو فراموششون میکنی  خیلی سخته آدم تو شهر دیگه دور از خانوادش باشه من  که واقعا طاقت ندارم همیشه هم دلم واسه عمه وخاله میسوزه آخه اونا خیلی تنهان هرچند تو تهران خیلی از فامیلا هستند ولی  گاهی وقتا وقتی غصه داری وقتی دلت میخواد با کسی دردودل کنی حتی وقتی خیلی خوشحالی  هیچکی مثل خانوادت  نمیتونه شریک غصه ها وشادیات باشه نمیدونم چرا اینا رو نوشتم ولی همیشه روز  بعد از سیزده این خاله زریه که با بغض ازمون خداحافظی میکنه وراهی...
21 ارديبهشت 1392

دخملی و زنگ تفریحاش

چند روزه هوا خوب شده و مامان یه برنامه جدید واسه دخملی گذاشته  صبحها که از خواب بیدار میشی و مامان کاراشو انجام میده با هم میریم تو پیلوت دمپایهاتو پات میکنم وتو کلی بازی میکنی گاهی وقتا هم میریم تو پیاده رو کنار خیابون وبا هم یه خورده قدم میزنیم من بهش میگم زنگ تفریح  آخه واسه تو مثل زنگ تفریح میمونه شاید به خاطر اینه که خونمون کوچیکه علاوه بر اون آپارتمانی هم  هست احساس میکنم  تو خونه دلت میگیره بریم ادامه اینم کارایی که حتما باید تو زنگ تفریحت انجام بدی اول از همه باید بری از پشت پنجره خیابون رو نگاه کنی ا وقتی از اونجا خسته میشی میری پله نوردی خوشحالی از اینکه یه ردیف تموم شد رسیدی به پاگرد اول ...
21 ارديبهشت 1392

18 ماهگیت مبارک

دخترم  امروز 18 ماهت تموم شد خیلی دوست دارم عزیزم امروز واکسنم داشتی ولی گذاشتم چند روز دیگه ببرمت آخه امشب خونه مامان بابایی دعوتیم فرداشبم خونه مامان خودم دیدم اونجا میریم اذیت میشی   ...
10 ارديبهشت 1392

مادر

  کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید . اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ » خداوند پاسخ داد : « از ميان بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . » اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه . اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافیست . خداوند لبخند زد : « فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواه...
10 ارديبهشت 1392

صبا کوچولوی ناناز ما از تولد تا یک سالگی

     صبا کوچولوی من ساعت دوازده ونیم دهم ابان ماه سال نود به دنیا اومده ،یه فرشته کوچولو وناز که خدا به من وهمسرم هدیه داده ،صبا اولین فرزند ماست واین اولین تجربه پدر  ومادر شدنمونه، امیدوارم بتونیم  همیشه در کنارش باشیم ، همینطور صبا اولین نوه مامان وبابامم هست واسه همین خیلیا منتظر به دنیا اومدنش بودندالبته دخترم از طرف مامانش نهمین نوه وجزء آخرین نوهاست     این عکسهای یک روزگی صباکوچولوی منه که توی بیمارستان ازش گرفتم  صباجونم  یه قلب کوچولو وقرمز روپیشونیش داره من میگم این نشونه ی عشق زیاد من و مامانشه از نظر علمی هم ثابت شده مگه نه؟ فرشته کوچولوی من خیلی دوست دارم ...
7 ارديبهشت 1392

دومین بهار دخملی

  سال 91 هم تموم شد سالی که با وجود تو پر از خاطره شد واسمون از خدا ممنونم اول به خاطر اینکه یکی از فرشته هاشو به من وبابایی داد وهزاران بار شکر گذارشم واسه همه روزای قشنگی که به زندگیمون هدیه داد تا چشم به هم زدیم 365 روز گذشت تو هر روز بزرگتر و شیرین تر شدی ومن وبابایی هروز عاشقترت شدیم  هرلحظه بهت وابسته تر شدیم دخترم منو بابایی بی نهایت دوستت داریم وجود تو نهایت خوشبختیمونه خنده های قشنگت معنی زندگیمونه خوشحالی تو تمام آرزومونه  دومین بهار زندگیتم از راه رسید امیدوارم سال جدید واسه همه ی عزیزانم پر از شادی وسلامتی باشه  لحظه ی سال تحویل فقط دنبالت بودم که لباساتو بپوشم وموهاتو درست کنم  دخملی هم که خوب هم...
7 ارديبهشت 1392