sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

صبا دخمل بابا

18 ماهگی دخملی

دختر عزیزم این ماهم تموم شد وداری وارد 19 ماهگیت میشه این ماه خیلی تو حرف زدن پیشرفت کردی سطح واژگانت خیلی وسیع شده تقریبا هر چی من وبابایی بگیم تو هم دست وپا شکسته تکرار میکنی میتونی جمله های سه کلمه ای وحتی چهار کلمه ای بگی من وبابایی دیگه منظور حرفاتو کاملامیفهمیم وتو هم کاملا منظور ما رو میفهمی تو این ماه تقریبا تو تموم کارات پیشرفت داشتی بعد از واکسنت هم اشتهات دوباره خوب شده و بهتر از قبل غذا میخوری البته بازم باید کلی سرگرم باشی تا غذا بخوری ولی با این وجود بیشتر غذا میخوری منم بیشتر از قبل واست وقت میذارم هر وعده غذات تقریبا یک ساعت طول میکشه ولی هنوز نتونستم از پوشک بگیرمت میدونم آمادگیشو داری ولی چرا با هام همکاری نمیکنی دل...
25 خرداد 1392

پدر یعنی زندگی

  امروز روز مهربونترین بابای دنیا ست روز عشق من همسر عزیزم من وصبا عاشقتیم خدا رو شکر میکنم که در کنار تو معنای خوشبختی رو احساس میکنم  خوشحالم که صبا معنی پدر رو در نگاه مهربون و پر از عشق تو میبینه ممنونم که هستی و بودنت آرامش منه روزت مبارک عزیزم  این روزا صبا یادت گرفته وقتی بهش میگی چقدر دوستم داری میگه ده تا ده تای صبا واسه من  یعنی اندازه تموم دنیا منم تو رو به اندازه ی همون ده تا ی صبا دوست دارم   راحت نوشتیم بابا نان داد بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان همه ی جوانیش را داد برای شادی روح همه ی باباهای دنیا که دیگه هیچ وقت پیش ...
4 خرداد 1392

واکسن 18 ماهگیت وخونه نشین شدن دخملی

روزشنبه با صبا خانم که خیلی هم خوشحال بود وفکر میکرد داریم میری دَدَر رفتیم واسه زدن واکسن 18 ماهگیت میشه گفت آخریشه چون دیگه تا 6سالگی واکسن نداری وقتی واکسن به دو تا پات خورد دیگه گریت تا چند دقیقه تموم نمیشد ولی تو راه برگشت انگار نه انگار واکسن خوردی رسیدیم خونه وشروع به شیطونی کردی ولی بعدازظهره همون روز درد پات شروع شد و نمیذاشتی بغلت کنم و با هر تکون پات کلی گریه میکردی دوباره برای دومین بار پروژه بای بای پوشکم با شکست مواجه شد ومجبور شدم پوشکت کنم از موقعی که درد پات شروع شد دقیقا 51 ساعت طول کشید تا دوباره سر پا وایستی تو این مدت دخمل مامان خیلی اذیت شدی ومامانی هم کلی واست ناراحت بود ولی کار زیادی هم ازم برنمیومد   چند تا ...
21 ارديبهشت 1392

تولد نازنین دختر عمه ی صبا

امروز واسه صبا کوچولوی من یه دخمل عمه ناناز اومده تا وقتی بزرگ بشه همبازی دخملی من بشه،نازنین دخمل عمه سمیرا که حالا میشه دومین نوه خونواده ما  واسه دیدن عکسا بریم ادامه.... صبا جون حاضر شده بریم دیدن دختر عمه سمیرا     اینم نازنین دختر عمه که خیلی شبیه دخمل گل منه مخصوصا این عکس اولیه که تو بیمارستان ازش گرفتم خیلی شبیه صبا جونمه   ...
21 ارديبهشت 1392

شیرین زبونی های دخملی

میخوام تو این پست تمام کلمه هایی رو که تا الان میتونی بگی واست بنویسم  تاقبل از 18 ماهگیت بعد از اون رو سعی میکنم ماه به ماه بنویسم بعضی از این کلمه ها رو خیلی وقته یاد گرفتی بگی ولی من قبل از این واست ننوشتم یادمه اولین کلمه ای که گفتی بَه بود وبعدش آب رو که میدیدی میگفتی آبَه مامان وبابا که خیلی کامل ودرست میگی وخیلی وقتا اینقدر که منو بابایی رو صدا میکنی کلافه  میشیم  مامان وبابا رو کش دار میگی ماااااااااااااااااااااااامان،باااااااااااااااااااااااااااااابا به به ونی نی   هر موقع که واست چیزی میارم که بخوری حتما باید دوتا از عروسکات که بهشون میگی نی نی رو هم بیاری تا به قول خودت به به بخورن نَه که خیل...
21 ارديبهشت 1392

دخمل کوچولو پسر میشه

بریم ادامه      امروز منو دختر کوچولوم باهم رفتیم آرایشگاه این اولین باریه که میبرمت آرایشگاه البته قبلا مادر جون چند بار موهاتو کوتاه کرده بود ولی این دفعه خودم بردمت آرایشگاه محسن،الان که از آرایشگاه اومدی خیلی شبیه پسرا شدی بعد با مامان رفتی حموم چون کلی مو به گردنت چسبیده بود حالا هم که از حموم اومدی به هیچ وجه هم حاضر نیستی روسری سرت کنی حتی اگه شبیه پسرا شی ...
21 ارديبهشت 1392

صبا وگوشی تلفن

  اینم دخملی من وقتی گوشی تلفن رو ول نمیکنه این تازه اولشه بریم ادامه اینم بقیه داستان... حالا چرا عصبانی میشی؟ گوشی رو درست بگیر دوباره چی شد چرا گریه میکنی؟ بازم که عصبانی شدی فکر کنم دیگه خسته شدی داری تلفن رو میزاری نه مثل اینکه اشتباه کردم اون گوشت خسته شد حالا یه کم از این گوشت استفاده می کنی بالاخره  خسته شدی   ...
21 ارديبهشت 1392

دخملی ما وبازییاش

امروز وقتی من ومامانی داشتیم نهار میخوردیم شما هم هوس کردی با ما دالی بازی کنی میرفتی پشت جلودری دالی میکردی، تو خونه اینجا مخصوص دالی بازی شماست عکسا تو ادامه مطلب اینم عکسای دخملی این حرکت آخریه نمیدونم چی بود دیگه فکر کنم داری جلو آیینه با خودت دالی میکنی ...
21 ارديبهشت 1392

صبا داره غذا میخوره

اینم  دخمل من وقتی داره غذاهای مورد علاقش رو میخوره کلا بد غذا هستی هر غذایی رو راحت قبول نمیکنی این غذاها رو هم که دوست داری واسه اینه که خودت راحت با دست ور میداری ومیخوری خیلی دوست نداری با قاشق بهت غذا بدم غذاهایی که راحت برداشته میشن رو بیشتر دوست داری البته منم یه جایی خونده بودم بچه ها غذاهای انگشتی رو بیشتر دوست دارند فقط میترسم این عادت تو سرت بمونه وهمیشه بخوای با دست غذا بخوری دختر گلم نمیدونی وقتی واست غذا درست میکنم وتو با اشتها میخوری من چقدر ذوق میکنم همیشه  به مامانایی که بچشون خوش اشتهاس حسودیم میشه همه میگن اگه ازشیر بگیرمت اشتهات خوب میشه ولی من میخوام تا دو سالگی شیرت بدم خداکنه بعدش خوب بشی، نمیخوام غذا بخوری...
21 ارديبهشت 1392