لغت نامه ی 20 ماهگی
سلام عزیزم خیلی وقت میشه درباره شیرین زبونیات ننوشتم آخه شیطونیاتم مثل شیرزبونیات زیاده وبه مامانی فرصت نمیده بشینه پشت لب تاب و بنویسه
این یکی دوماه دوباره صحبت کردنت بهتر شده جمله بندیتم کاملتر شده الان هر چی میخوای جملشو کامل میگی و هرچی ما میگیم تو هم بالافاصله تکرار میکنی
الان که دیگه میتونی بهتر حرف یزنی یه کار جدید یاد گرفتی وقتی که تو خونه حوصلت سر میره ازم میخوای با تلفن با ریحانه یا عرفان صحبت کنی منم هر موقع میخوام چند دقیقه سرگرمت کنم واست شماره میگیرم وگوشی رو میدم دستت جایگزین مامان شدی تو تلفن زدن
قبلا نمیتونستی اسم نفیسه رو صدا کنی وبهش میگفتی اون گاهی وقتام این بعد کلی تمرین یاد گرفتی بهش میگفتی دَبیدِه ولی بازم برات سخت بود واسه خودت خلاصش کردی بهش میگی دَبّه یادم نره بهت بگم نفیسه خیلی دوستت داره وقتی اون پیشته من دیگه غصه ندارم تو غذا دادن بهت هم اون خیلی موفق تر از منه
اسم عرفان یاد گرفتی بهش میگی اِپان
اسم بابایی رو هم یاد گرفتی میگم بابایی مال منه تو هم زود بابا جواد رو بغلش میکنی میگی بابا دَوادِ منه
وقتی یه کاری میکنیم وتو خوشت میاد میگی دوبایه یعنی دوباره انجام بدیم اگه قصه واست بگیم تا تموم میشه میگی مامان دوبایه بِگو
جدیدن هم که دیگه اصلا جیشتو نمیگی و وقتی تو شلوارت جیش میکنی میگی مامانی دوبایه جیش کدَم
چند روز پیش به بابایی زنگ زدم وتو هم که قبلش لطف کردی وتو دستشویی جیش کرده بودی اومدی گوشی رو گرفتی گفتی بابایی من دَسشی جیش کَدم، دَمپارم جیش نکَدم، بیا مَنو ببر تاب تاب
وقتی داری تو شیشت چایی یا شیر میخوری وتموم میشه شیشتو میدی ومیگی مامانی تَبُوم شد
داشتی اذیت میکردی روزه داشتم خسته شده بودم بغلت کردم گفتم بیا بریم بخوابونمت حوصله ندارم زودی تکرار کردی بِ بگابم حوتله ندایَم
داشتم تو آشپز خونه ظرفارو مرتب میکردم هواسم نبود دو تا از بشقابا از دستم افتاد شکست نگو تو هم پشت سرم بودی زدی زیر خنده یه جوری میخنددی که داری مسخره ام میکنی بعد گفتی مامانی اوفتاد،شِکست
داشتم نبات تو ظرفشش میریختم یکیش افتاد رو زمین تو هم اونجا بودی گفتم صبا نباتو بده مامانی خواستی برداری ولی نبود بعد گفتی مامانی نبات پیدا نکَدم
چند تا شعر هم یاد گرفتی من میخونم تو آخرش رو میگی
خرگوش من چه نازه چقدر گوشاش دییازه
میخوره برگ آیو میپره مثل آیو
شعر یه توپ دارم قلقلی هم رو بلدی
یه توپ دارم گلگلی یه سرخ وسفید و آبیه
میزنیم زمین (هوا میره رو بیشتر با حرکت دستت نشون میدی )نمیدونی تا کجا میره
من این توپو نَناشتَم مشقامو خوب نِشتَم
بابا جواد بهم عید داد یه توپ گلگلی داد
چند روزم هست عاشق پت ومتات شدی وبا این که بزرگه وتقریبا اندازه خودتن بغلشون میکنی و به سختی راهشون میبری میخوای بگی مامان پتو متو بده میگی مامان پتو پتو بده
چند تا از عکسای این ماهت
نازنین شش ماهه وصبا خانوم بیست ماهه
باباجون با دو تا نوه ش عاشق باباجونی خیلی زیاد دوستش داری به قول بقیه کلی واسش خود شیرینی میکنی البته باباجونم خیلی زیاد دوستت داره چند وقت پیش خونه ی باباجون خوابیده بودیم تو وباباجون کنار هم خواب بودید تو حالت خواب وبیدار بودم دیدم باباجون بیدار شد توی خواب کلی نازت کرد بعد هم دستتو گرفت تو دستش و همون حالتی دوباره خوابید فهمیدم چقدر زیاد واسش عزیزی
این بازی تو خونه خیلی سرگرمت میکنه میگی مامان پتو بده و من یه دستمال یا حوله بهت می دم وعروسکاتو توش میزاری مثلا از حموم آوردی شون دورشون حوله پیچیدی یا داری میخوابونیشون
فهمیدی دارم ازت عکس میگیرم اومدی خرسی رو نشون میدی میگی مامان اَس بگی