sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

صبا دخمل بابا

ای صبا نکهتی از  خاک ره یار بیار

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

 

 

 

یه اتفاق تلخ

سلام دوستای عزیز و مهربونم  اول از همه بابت این همه محبتتون ودعاهاتون ازتون ممنونم   من وبابای صبا یه تصادف خیلی بد داشتیم تصادفمون خیلی وحشتناک بوده البته منو شوهرم هیچی یادمون نمیاد این چیزیه که اطرافیان میگن شوهرم تو این تصادف خیلی بشتر از من صدمه دید سه روز تو بیهوشی کامل بود و خواست خدا بود که دوباره به زندگی برگشت البته تو این مدت منم تو بیمارستان بستری بودم وبابت این هم خدا رو شکر میکنم که تو شرایطی که شوهرم بین مرگ وزندگی بود منم حال روحی وجسمی خوبی نداشتم واین شرایط رو ندیدم روز سوم شوهرم به هوش میاد ولی چندین روز تو آی سی یو بود روزی که ازتون خواستم واسم دعا کنید هنوز شوهرم تو. آی سی یو بود امروز 65 روز ازون حادثه میگ...
9 آبان 1392

تولدت مبارک

دختر قشنگم...  صبای عزیزم ....عشق بابا ومامانی.... تولدت مبارک دختر عزیزم امشب دومین سالگرد تولدتته ولی مامانی واست جشن نگرفته چند ماه پیش خیلی واسه امشب برنامه داشتم ولی نشد یه اتفاق خیلی بد همه چی رو بهم ریخت ازت معذرت میخوام دخترم باید امشب واست به یاد موندنی میشد  ولی مامان وبابا هنوز حالشون خوب نیست هنوز نتونستیم اون روزای تلخ رو فراموش کنیم ولی بدون تو این روزای سخت تو این شرایط تنها دلیل زندگی من وبابایی توئی تنها دلیلی که داریم سعی میکنیم دوباره مثل قبل همه چی خوب وآروم بشه به خاطر توست عشقم ...نفسم ... خیلی دوستت داشتیم ولی الان خیلی خیلی بیشتر دوست داریم  منو بابایی تو این مدت خیلی بیشتر بهت وابسته شدیم و میدون...
9 آبان 1392

یه حادثه

دوستای عزیزم یه اتفاق بد واسه منو  و بابای صبا افتاده برامون خیلی خیلی دعا کنید ...
14 شهريور 1392

این روزا

صبا جونم داری بزرگ میشی و هر روز یه کار جدید یاد میگیری چند روز دیگه 22 ماهگیتم تموم میشه وچیزی دیگه تا تولد دوسالگیت نمونده از پیشرفتت تو حرف زدن که هر چی بگم کمه دیگه داری به قول بابایی مثل گنجیشک واسمون جیک جیک میکنی دیگه فقط با جمله منظورت رو میگی  بعضی اوقات یه چیزی میگی که من میمونم از کجا این حرفا رو میاری البته بگم وقتی من وبابایی صحبت میکنیم با اینکه سرگرم بازی هستی ولی گوشت به حرفای ماست کافی من بپش بابای ازت تعریف کنم که کلی ذوق زده میشی و ما رو نگاه میکنی میخندی مخصوصا اگه در مورد جیش کردنت تو دستشویی باشه یکی دیگه از کارایی که خوب یاد گرفتی تشخیص رنگاست رنگای زرد سبز آبی بنفش سفید ونارنجی رو کامل یاد گرفتی وعلاوه بر مدا...
29 مرداد 1392

به بهانه ی 21 ماهگی

 دختر عزیزم 21ماهگیت مبارک خوشگل مامان دختر عزیزم چقدر زود داری بزرگ میشی اینقدر زود میگذرن این روزا  که نمیتونم اونطوری که دوست دارم بزرگ شدنت رو تماشا کنم  فکر میکنم همین چند وقته پیش بود که دختر کوچولوی من با اومدنش  یه معنی دیگه به زندگیمون داد من شدم مامان و جوادم شد بابا اعتراف میکنم اولش سخت بود واسم، یه دختر کوچولو که باید همش کنارش بودم همه ی ساعتام وقت تو میشد به هیچ کار دیگه ای نمیرسیدم ولی یه کم که بزرگتر شدی منم یه مامان درست حسابی شدم کنارت بودم و لذت میبردم از مامان بودن ...تو روز به روز شیرین تر میشدی و منو بابایی کل ذوق میکردیم وحالا...  هر روز بزرگتر میشی ومن بیشتر از قبل وابستت میشم ودر ک...
12 مرداد 1392

لغت نامه ی 20 ماهگی

سلام عزیزم  خیلی وقت میشه درباره شیرین زبونیات ننوشتم آخه شیطونیاتم مثل شیرزبونیات زیاده وبه مامانی فرصت نمیده بشینه پشت لب تاب و بنویسه این یکی دوماه  دوباره صحبت کردنت بهتر شده جمله بندیتم کاملتر شده  الان هر چی میخوای جملشو کامل میگی و هرچی ما میگیم تو هم بالافاصله تکرار میکنی الان که دیگه میتونی بهتر  حرف یزنی یه کار جدید یاد گرفتی وقتی  که تو خونه حوصلت سر میره ازم میخوای با تلفن با ریحانه یا عرفان صحبت کنی منم هر موقع میخوام چند دقیقه سرگرمت کنم  واست شماره میگیرم وگوشی رو میدم دستت جایگزین مامان شدی تو تلفن زدن قبلا نمیتونستی  اسم نفیسه رو صدا کنی وبهش میگفتی اون گاهی وقتام این بعد کلی ...
4 مرداد 1392

خاطرات اولین سفر شمال

بالاخره بعد از دو هفته که از اومدنمون میگذره فرصت شد بیام وعکساتو بزارم بعداز ظهر یکشنبه 2 تیر به سمت بابلسر حرکت کردیم شب رو دامغان موندیم وصبح از جاده قشنگ   چشمه علی رفتیم بابلسر خیلی خوش گذشت شما هم یه کوچولو اذیت کردی ولی با این حال به یاد موندنی شد اینم یه منظره قشنگ از شالیزارهای جاده ی کیاسر  حتی آب داخل شالیزارها هم دیده میشه الان که دارم میبینم دوباره دلم هوس مسافرت کرده با اینکه تو راه برگشت دوست داشتم زود برسیم خونه عکسای دخملی تو ادامه   اولین باری که آوردیمت کنار دریا  قبل از اینک بیایم کنار دریا از پنجره ی سوئیت دریا رو دیدی کلی تعجب کرده بودی منوبابایی با اینکه یه کوچولو خسته بودیم وهنوز وس...
24 تير 1392