sabasaba، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

صبا دخمل بابا

این روزا

1392/5/29 1:11
نویسنده : مامان
880 بازدید
اشتراک گذاری

صبا جونم داری بزرگ میشی و هر روز یه کار جدید یاد میگیری چند روز دیگه 22 ماهگیتم تموم میشه وچیزی دیگه تا تولد دوسالگیت نمونده

از پیشرفتت تو حرف زدن که هر چی بگم کمه دیگه داری به قول بابایی مثل گنجیشک واسمون جیک جیک میکنی دیگه فقط با جمله منظورت رو میگی  بعضی اوقات یه چیزی میگی که من میمونم از کجا این حرفا رو میاری البته بگم وقتی من وبابایی صحبت میکنیم با اینکه سرگرم بازی هستی ولی گوشت به حرفای ماست کافی من بپش بابای ازت تعریف کنم که کلی ذوق زده میشی و ما رو نگاه میکنی میخندی مخصوصا اگه در مورد جیش کردنت تو دستشویی باشه

یکی دیگه از کارایی که خوب یاد گرفتی تشخیص رنگاست رنگای زرد سبز آبی بنفش سفید ونارنجی رو کامل یاد گرفتی وعلاوه بر مداد رنگیات تو بقیه وسایل هم که ازت بپرسم سریع رنگشو میگی ولی هنوز صورتی وقرمز رو زیاد از هم تشخیص نمیدی و گاهی اشتباه میکنی رنگ قهو ه ای رو هم فقط تو مداد رنگیات تشخیص میدی این رو هم بگم رنگ آبی رو بیشتر از همه دوست داری واولین رنگی بود که یاد گرفتی شاید دلیلش اولین جوجه ای بود که برات خریدم ورنگش آبی بود

خیلی دوست داری واست شعر بخونم وخیلی زود هم یاد میگیری و آخرش رو برام میگی،یه شعر چند روز پیش برات میخوندم وتو بعد چند بار خوندن آخرش رو برام میگفتی بعد چند روز دیدم خود شعر رو داری کامل میخونی وای که چقدر ذوق کردم البته شعرش کوتاه بود ولی تا الان فقط آخر شعرارو تکرار میکردی

ستارها در اومد   بابا جوادم نیومد

الهی زنده باشه   عُمش پاینده باشه

اگه بخوای واسه باباجون شعرتو بخونی به جای بابا جواد میگی آااجونم

شعر یه دختر دارم شاه نداره رو دوست داری واست بخونم ولی  فقط آخرش رو میگی البته کلمه هاش واست سخته

در کنار شعرایی که من بهت یاد میدم بابایی داره بهت قرآن یاد میده سوره ی  توحید رو واست میخونه فعلا فقط دو سه تا از کلمه های آخرش رو بلدی

علاوه به شعر خیلی دوست داری واست قصه بگم خیلی خوبم گوش میدی آخه گاهی اوقات همین طور که داری بازی میکنی واسه عروسکات قصه میگی ..اِکی بود ..اِکی نبود... گَگوش بره بَه بخویه چاق بشه چِله بشه بیاد شیره بخوره

وقتی واست غذا میارم میگی مامان غذای اُمزه داریم بعضی اوقات چنان با ذوق این جمله رو میگی که فکر میکنم الانه همه ی غذا رو بخوری ولی بازم باید با کلی بازی وقصه گفتن لقمه لقمه بزارم دهنت آخرش آرزو به دل میمونم که یه بار بااشتها غذا بخوری

اگه من داراز کشیده باشم وبخوای باهات بازی کنیم میای میگی دستو بده علی یعنی  علی بگو پاشو

بابایی از شرکت  میاد میری بغلش میگی بابایی سَیه کای اومدی ...خونَمون اومدی

کلی دیگه حرفای قشنگ  بلدی  که وقتی شیرین زبونی میکنی   فقط میام بغلت میکنم و بوست میکنم اگه میشد میخوردمت

 

پت ومت شدند دوستای جدیدت بااینکه بزرگند تو خونه دنبالت میبریشون قبلا همیشه تو کمدت بودند ولی علاقه ای بهشون نداشتی ولی الان چند وقته تو خونه کلی سرگرمی باهاشون فکر میکنم دلیلش دیدن فیلمشون تو تلویزیون بود

دمپایی مامانی شدند بالشت پت ومت

اگه تو دستشویی بری باید بعدش پت ومت رو هم ببری دستشویی

 

 بابایی واست بادکنک خرید یه کم سرگرم شی قرمزشو که همون لحظه اول ترکوندی بقیه رو هم نیم ساعت نشده همه ترکیده شدند

 

این متن رو یه بار تو یه وبلاگ خوندم خوشم اومد واسه همین واست گذاشتم

 فرزندم بیشتر از هر اسباب بازی دیگری برایت بادکنک میخرم چون :

بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بهت یاد می‌ده.
 
 
بهت یاد می‌ده که باید بزرگ باشی اما سبک، تا بتونی بالاتر بری.
 
 
 
بهت یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشی.
 
 
و مهمتر از همه:
 
بهت یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داری نباید اونقدر بهش نزدیک بشی و بهش فشار بیاری که راه نفس کشیدنت رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بدی…

 
 
رنگا رو هم یاد گرفتی و داری رنگاشو بهم میگی

 

یه بار وقتی نمازم تموم شد بغلت کردم دستای کوچولوتو گرفتم وباهات با زبون بچه گونه دعا کردم از اون موقع هر وقت  نماز میخونم میای رو پاهام میشینی و میگی مامانی بگو

قربونت برم با اون دستای کوچولوت مطمئنم خدا دعاهای دخترمو زودتر اجابت میکنه

 

وقتی هم قهر میکنی اینطوری رو زمین دراز میکشی و گریه میکنی

بدون شرح

اینجا هم یادی از زمستون کردی وچکمه های پارسالتو پوشیدی

پارک که صبا خانوم عاشقشه

 

  به قول بابایی دست مامان رو بستی تو تلفن زدن

این روزا اگه یه چیزی بخوای بگم به بابا میگم برات بخره  زودی میری سمت تلفن میگی بابایی الو کنم برام ....بخره

میخوایم بریم مهمونی و شما دست بردار نیستی

 

 

پ .ن :چند ساعت دیگه میخوای بریم واسه چند روز مسافرت با نفیسه وریحانه که خیلی دوستشون داری پست بعدی با عکسای سفر برمیگردیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان نونا
29 مرداد 92 23:07
ماشاالله صبا چه شیرین زبونی میکنه


آره عزیزم طوطی شده واسه مامان وباباش
یه واسه رایان جون
مامان نیایش
30 مرداد 92 9:04
سلام . وبلاگتون خیلی قشنگه . طوری مطالب رو نوشتید که فکر می کنم الان صبا جون رو در حال انجام اون کارا می بینم . چون منم یه دختر حدود همین سن دارم . با اجازه لینکتون می کنم . اگه افتخار بدید و بیاید به ما هم سر بزنید خیلی خوشحال می شم .


شما لطف دارید عزیزم
دقیقا همین طوره منم وقتی وب هایی که هم سن صبا هستند رو میخونم همین احساس رو دارم
ممنون خانومی منم لینکتون کردم وخوشحالم که به جمع دوستام اضافه شدید
مامان حلما
30 مرداد 92 12:28
ای دخمل شیطون بلا خاله به قربونت بره عزیزم.برا ما هم دعا کن خاله


خدا نکنه خاله جون
حتما خاله ی عزیزم
یهواسه حلما جون

منصوره مامان زهره
1 شهریور 92 11:58
چه دختر شیرین زبونی!
آفرین به این همه پیشرفت!
عکساتم عالی بودن خاله



ممنون عزیزم انشا...به همین زودی زهره جون شیرین زبونی میکنه واستون
مرسی که بهمون سر زدید
نسرین خاله اسما
1 شهریور 92 20:02
واااااااااای عزیزم قربون اون دعا کردنت!!
قربون اون قهر کردنت !!
قربون او صحبت کردنت با تلفن
قربون این فرشته ی شیطون برم من


وای عزیزم خدا نکنه
ممنون به خاطر این همه محبتت عزیزم
مامان مریم
2 شهریور 92 18:43
عکسای آخریش چقد ناز شدن...قربون شیرین زبونیاش بشم من...خوشگل من واسه خاله مریمم دعا کنیا


مرسی عزیزم شما همیشه نگاتون قشنگه
خدا نکنه عزیزم
حتما خاله جون یه عالمه دعاهای قشنگ واسه شما ومهتاب جونم میکنم
مامان حلما
3 شهریور 92 17:27
سلام عزیزم درباره عکس حلما پرسیده بودی اگه با فتوشاپ آشنایی داری بگو تا نحوه آینه ای کردن تصویر رو برات بگم اگه هم دوست داری یه سایت خوب بهت معرفی میکنم میتونی راحت و بی دردسر عکسای صبا جون رو خوشگل کنی اگه خواستی بیا وب حلما پیام بذار حتما بهت میگم.
saba
7 شهریور 92 20:08
ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید..."
میم مثه محیا
9 شهریور 92 10:10
ای جاااان چقده شیرینه این دخملمون چقده شرین زبون اونقدر قشنگ نوشتی ک حس میکنم صداشو موقع شعر خوندنش میشنوم